نامه‌ی اول

ساخت وبلاگ

سی و چهارسال و شش ماه و 28 روزم که شد خبر آمدنت را مادرت بهم داد.

سی و چهار سال و شش ماه و 28 روز گذشته‌ام را از آن روز تا حالا دارم دوره می‌کنم. امروز یادم آمد که اصلاً فکر نمیکردم در سی و چهار سال و شش ماهگی خبر پدر شدنم را بشنوم. دوست داشتم قبل از اینکه خبر آمدنت را میشنوم اساس خیلی چیزها را گذاشته باشم. پایه خیلی بناهای اینده را... کلی آرزوهام را برآورده کرده باشم... به بسیاری از کشورهایی که دوست داشته ام سفر کرده باشم. در بسیاری از شهرهایی که دوست داشته‌ام نمایشگاه و رونمایی کتاب و ... گذاشته باشم. اما حالا هیچ کدام اینکارها را نکرده ام.

هیچ کاری نکرده‌ام. و حالا در آستانه استقبال از تو قرار گرفته‌ام.

عزیزم؛

وقتی کسی قرار است از سفری بیاید، بنا به دوری و نزدیکی جغرافیایی و زمانی خبر می‌کنند که برای استقبالش آماده باشیم. حالا، تو مسافران بسیاری خواهی دید، مطمئنم. تجربه خواهی کرد حتماً... در این مواقع ما سعی میکنیم بهترین شرایط را برای اقامت چند روزه‌ی مسافرمان فراهم کنیم. هرچه فکر می‌کنم واقعاً چند روز برای آماده شدن برای پذیرایی کفایت می‌کند. گاهی حتی چند ساعت.

با تو که تعارف ندارم؛

وقتی دوره میکنم هربار خبر آمدنت را، دلم که غنج می‌رود، بغضم که فرو می‌نشیند، دلم از تاب خوردن که می‌ایستند فکر می‌کنم چقدر کم است این زمان حدود 8-9 ماهه‌ی پیشِ رویمان. می‌دانی چرا؟

چون تو قرار است بیایی، زندگی آرام و مطمئنی داشته باشی، بسازیم و بسازی و بعد در درنگی ما/ من بروم و تو ادامه دهی.

نمی‌دانم پسری یا دختر. نمی‌دانم مردِ آینده‌ای یا زن. اما مطمئنم تو می‌توانی قدرتمند باشی برابر هرچه انسانیت را به خطر می‌اندازد. که انسانیت وظیفه‌ی دشوارِ ماست. می‌دانی چرا دشوار است؟ چون قرار است «خود»ت باشی. و این جنگ‌های تن به تن و رو به روی بسیاری را می‌طلبد. خواه زن باشی، خواه مرد.

فدایت شود بابا؛

سی و چهار سال و شش ماه و خرده‌ای گذشته، من اعتراف می‌کنم که بارها و بارها شکست خورده‌ام. نتوانسته‌ام و فروتنانه باید بگویم گاهی پیروز بوده‌ام. با این‌حال حالا فکر می‌کنم نمی‌ترسم از اینکه تو قرار است با این‌چیزها رو به رو شوی. چرا که می‌دانم تو قرار است با مسائل بزرگتری پنجه بیندازی.

 

حالا فکر نکنی چه جهان پر جنگ و دعوایی داریم!

داریم، زیاد هم داریم؛ اما چیزَک‌های خوب هم هست که دمی آدم می‌تواند دَرَش نفس تازه کند.

بعد برایت باز می‌نویسم...

 

قربانت بابایی

نامه‌ی سوم...
ما را در سایت نامه‌ی سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fathering بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 16:10