نامه‌ی بیست و دوم

ساخت وبلاگ

سلام

بابا جان؛

دو روز دیگر همین موقع تو در بغل منی...

رفتم امروز اولین نامه را خواندم. وقتی که نمیدانستیم تو پسری یا دختر/ اما میدانستیم مقاومی و پایدار. وقتی نمیدانستیم و هنوز هم نمیدانیم در آینده چه میشود. ولی میدانیم و میدانستیم تو بزرگتر از اینده خواهی بود.

مادرت نگرانت است. میگویم اصلاً نگرانی ندارد. اما خودم گاهی نگران میشوم.

امروز از صبح خودم را دارم ورانداز میکنم در این چند سال که چه میخواستم و چه شده؛ چرا شده و چه باید میشده. طوری که انگار حساب و کتابی است بزرگ با خودم. فکر میکردم برنامه ریزی بزرگی خواهم داشت برای امدنت. اما اصلا و ابداً آنطور نشده که من فکر میکردم.

ابداً از خودم راضی نیستم.

شاید تو روزی از من راضی نباشی... چنان که مادرت هم ...

رها کنیم.

اینها همه شده دلتنگی های من. بغضهای من و حرفهای گفته نشده ی من. اینها همه شده چه میدانم... رها کنیم های من!

دوست داشتم پیش از آمدنت خیلی کارها کنم. و نکرده ام و گمانم این نشان بزرگ و خوبی برای ناکامی من است. حالا از خیلی کارهای نکرده باید با تو بگویم نه کارهای از سر گذرانده و تجربه شده در سلول هایم...

از میان آنها که تجربه کرده ام امیدوارم روزی برسد که تو هم از تجربه شان لذت ببری. اول: مطالعه کردن به وفور... و دوم: نقاشی یا عکاسی کردن به کرات

همین.

امیدوارم و این امید و تنها به یُمن وجود توست....

عزیز دلم

دوستت دارم

بابا

نامه‌ی سوم...
ما را در سایت نامه‌ی سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fathering بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 10:38