پسرم
سلام
دیشب، بسیار سخت و با درد خوابیدی. دندانهایت دارد یکی یکی بیرون میزند و این همراه عوارضی است. مثلاً اینکه پاهایت عرقسوز میشوند، یا اینکه حوصله نداری... همین دیشب خالهات که به تازگی به شکل جدی میخواهد عکاسی کند از سفری یکی-دو روزه بازگشت و آمد خانهی ما.
درباره عکاسی صحبت میکردیم. از اتفاقات سخت و تلخ و تاریک عکاسی میخواستم بگویم برایش که در همین سفر اول میگفت سخت سفر کرده است. میخواستم از یک سبک زندگی دیگر بگویم. اما خب دیدم شرایط برای صحبتهای اینطوری فراهم نیست.
فکر کردم برای تو بگویم. اما نمیدانم اصلاً تو دغدغهای درباره این مسائل داری یا نه!
نمیدانم در آینده چقدر در تربیت تو حضور خواهم داشت. نمیدانم. اما اگر داشتم و تو پسری دغدغهمند شدی... حرفها داریم با هم احتمالاً. مثلاً اینکه ابداً نمیشود دغدغه داشت و حرکتی جز برای رسیدن به هدف نهایی انجام داد. یعنی نمیشود تو هدفی انسانی داشته باشی و بخاطرش عکاسی را انتخاب کرده باشی اما جریان زندگیات عکاسانه نباشد. یا هر کار دیگری...
تو میتوانی مهندسی یک رشته مثل شیمی، فیزیک، معماری.... یا هرچه دوست داری را انتخاب کنی. اما این مهم است که دغدغهمند باشی. در هرکدام از فعالیتهایت انسان را در نظر داشته باشی.
رها کن!
بیشتر نمیخواهم بگویم؛ چون سراسر دارد حرفهایم نصیحتگونه میشود.
روزی اگر خواستی چیزکی از من بشنوی و من در دسترس نبودم به هر دلیلی... به رفیق تبریزی خوب و مهربانم مراجعه کن. شاید آن روز که تو در صدد تماس گرفتن با او هستی مردی بسیار معروف شده باشد، اما مطمئن باش جوابت را میدهد. امروز که ابتدای راهی است با هم صحبت کردیم و بعد برایش پیامی فرستادم و خواستم وقتی تماسی با او گرفتی پاسخت را بدهد.
پسرم!
اگر آنقدر بزرگ شده بودی که باید، هنگام مرگم لطفاً عبای قهوهایام را با من دفن کن. ایمان دارم که آرامشی عمیق روح مرا در آغوش خواهد کشید که دلیلش را تنها خودم خواهم دانست و بس.
همین
پدرت
یا حق
نامهی سوم...برچسب : نویسنده : fathering بازدید : 97