نامه‌ی بیست و ششم

ساخت وبلاگ

وقت هایی که از بوسیدن تو مینویسم... خودم را درحال بوسیدنت میبینم. شبها تو را به آغوش میکشم. و میبویمت. مثلاً همین دیشب، همین دیشب که هی تشنه میشدی و هی برایت آب می آوردم، هی تو باز طلب اب میکردی... نگاهت کردم. لا به لای کارهایم که کنارت نشسته بودم و انجام میدادم نگاهت میکردم و دلم غنج میرفت. این سوال همیشگی ذهنم را تکرار میکردم که «ما چه کردیم که تو، توی زیبا، توی خوب و معصوم شده ای پسر ما... فرزند ما». و هیچ جوابی برایش پیدا نکردم. تا خود صبح که داشتم نگاهت میکردم ... نگاه میکردم به اینکه چقدر دوست داشتنت برای من سخت و دشوار است و چقدر این دوست داشتن برای این سختی و دشواری زیباست. زیباست که نمیدانم حالا چه کار باید بکنم. چه کار کردن یعنی چطور بتوانم از پس این مسئولیت دوست داشتن بربیایم!

میدانی پسرکم؟

ما، ما آدم بزرگ‌های زندگی شما تازه به دنیا آمده‌ها، کسانی هستیم که حوصله‌ی تفکر را ازمان برداشته‌اند انگار. روز عقد من و مادرت داشتم مقاله‌ای میخواندم که میگفت اندازه کل تمام عمر نفری که در 120 سال قبل زندگی میکرده، به اندازه یک عمر متوسط 70 ساله، اطلاعات در روز از مغز ما رد میشود!

این یعنی فاجعه‌ای انسانی و بزرگ. چرا؟ چون ما داریم ترور میشویم! تو فکر کن یکی مثل ما اطلاعاتی که در یک روز میگیرد را در یک عمر وقت داشته باشد که جا به جا کند در ذهنش... وقت داشته باشد بپزد، وقت داشته باشد بالا و پایین کند... این خیلی مسئله مهمی است...

حالا تو اینقدر بزرگ داری میشوی؛ اینقدر زود، اینقدر تند تند که ما همه داریم جا میمانیم و نمیدانیم این همه اطلاعات مربوط به بزرگ شدن تو را کی و چه وقت و کجا باید سامان بدهیم! چه اتفاقی دارد می افتد؟

پسرم،

پرتاب شدن به آینده خوب نیست. این سرعتی که دارد ادامه پیدا میکند در جهان ما را دارد به آینده ی تو آینده ی آینده های تو پرت میکند! مراقبت کن از ما... ما راه را بلد نیستیم... این تویی که انگار از آینده پا به زندگی اکنون ما گذاشته ای... نه مای از گذشته آمده-نیامده در انتظار فردای تو!

پسرکم... عزیز دلم...

تو نمیدانی این چقدر برای من بزرگ و مهم است که بنشینم شبها با تو درد دل کنم. اما فکر میکنم چقدر تو از این بابت اذیت خواهی شد.

زندگی هر فرد مثل قاب عکسی است که خود را به مخاطب مینمایاند!

من باید در نظر تو زیبا باشم... هرقدر مشقت بار این زیبایی به دست آمده باشد، مهم نیست. همانگونه که هرقدر مشقت بار یک عکاس عکس را ثبت کرده باشد! امر نهایی و غائی زیبایی است که باید دیده شود تا آنچه از پس آن می آید دیده شود... گسترش بینایی...

به این گستردگی و گسترش آنچه بینایی است می اندیشم... به تو... به اینکه باید به گذشته بازگشت تا به کرامت انسانی توجه داشت. توجه کردن، و کرامت انسانی اموری الهی دارند می شوند... دست نیافتنی، والا...

بگذریم...

دمی بگذرانیم و بخندیم. نه؟

یا حق

بابا

نامه‌ی سوم...
ما را در سایت نامه‌ی سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fathering بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 10:38