نامه‌ی دوم

ساخت وبلاگ

عزیز دلم، سلام

دلم برایت تنگ شده. اینکه تو داری برای خودت جایی نفس می‌کشی در نزدیکی من اما من محروم از دیدنت هستم برایم هیجان انگیز، سخت و حیرت آور است.

ما، در این موقعیتی که امروز قرار داریم براین باوریم که تو نشانه‌یی الهی هستی. چرا که از هیچ آمده‌ای. آری از هیچِ هیچ... از چیزی که اگر بدانی، احتمالاً مشمئز کننده بیاید برایت. از اندکی خون و بخشی از چیزهایی که اگرچه از بدنِ ماست، اما ما آن‌ها را نجاست می‌دانیم.

تو در بهترین فصل‌ها آمدی...

تو در بهترین فصلِ سال پا به زمین می‌گذاری...

پائیز... پادشاه فصل‌ها می‌خوانندش. ماهِ آبان.

اخوان می‌گوید. از من نیست اینکه :

تا کند سرشار شهدی خوش هزاران بیشه‌ی کندوی یادش را

می‎مکد از هر گلی نوشی

بی‌خیال از آشیان سبز، یا گلخانه‌ی رنگین

کآن ره آورد بهاران است، وین پاییز را آیین

می‌پرید از باغ آغوشی به آغوشی

آه، بینم پر طلا زنبورِ مست کوچکم اینک

پیش این گلبوته‌ی زیبای داوودی

...

تا همینجایش را دوست دارم و تو را به یادم می‌آورد که از جانِ جنانِ مادرت می‌مکی امروز تا عسل وجودت ما را سیراب کند و خودت را نمو دهد.

می‌دانی؟

همه عمر ما (من و مادرت) به این فکر می‌کردیم و می‌کنیم که «آه اگر برای کودکان فردای زمینمان تغییر خوبی ایجاد نکرده باشیم»

حالا به تو که می‌رسد، بیشتر به این مهم فکر می‌کنیم.

راستش؛ در این چند هفته به نوبه خودمان داریم سعی می‌کنیم چندان هم «آبلوموف»ی رفتار نکنیم. آبلوموف یک پیش فعال صِرف بود که اینقدر فکر میکرد - فکرهای خوب هم زیاد داشت – که نمی‌رسید عمل کند. اما قضیه اینجاست که ما باید بدانیم و درست هم بدانیم. عمل اما نتیجه دانستن ما را نشان می‌دهد. نه صرفِ دانستن.

میگویند یک نمایشنامه نویس و کارگردانِ بزرگ ایرانی که نمایشنامه موزیکالِ «شهر قصه»اش خیلی معروف است در این دوره، و البته از سی-چهل سال قبل مانده، به نام آقای مفید، گفته این کار تازه «لا اله»ش بود و «الا الله»ش مانده بود.

میدانی یعنی چه؟ یعنی با همه کمالاتش هنوز به عبارت مقدس و کاملِ آنچه باید نرسیده بود. رسیدن به آنچه باید، از آنجا آغاز میشود که بدانی «چه» نباید باشد. و در عمل نشان دهی... تا بگویی چه باید باشد.

لا اله الا الله؛ میگوید نیست خدایی/ جز خدای بزرگ.

زیاده نبافم برایت... ذهنم عجیب درگیر این است که سوسور و پیرس هم همین را در عمل در جریان نشانه شناسی و تحلیل امور میگویند.

حالا اگر دوست داشتی زمانی درباره شان با تو صحبت می‌کنم. قصه‌های جالبی دارند...

 

ببین از کجا به کجا رسیدیم؟

گاهی اگر چیزهایی می‌گویم که چندان برایت جذاب نیست رو بر مگردان. گوش کن، بعد سوال کن درباره‌شان.

عزیزم؛ یک سال و نیم قبل، روز عقد با مادرت در مقاله‌یی خواندم امروز مردم جهان 120 برابر آنچه در طول یک عمر فردی در حدود 200 سال قبل اطلاعات دریافت میکرده، در یک روز دریافت میکنند. این میدانی یعنی چه؟

یعنی حمله‌ی مغولانه به هرچه درک است... یعنی تو دیگر زمان نداری بفهمی و لمس کنی...

پس بیا برای خودمان یک قرار بگذاریم. سعی کنیم ریتم زندگی را در دستان خودمان بگیریم که روزگار آن را از ما می‌رباید. یکی از کارهایی که ما میتوانیم بکنیم همین است که بشنویم و درست بشنویم.

یادت باشد درباره درست شنیدن بیشتر با هم صحبت کنیم.

 

دوستت دارم بابایی...

فعلاً بروم که مامان منتظرم است

 

نامه‌ی سوم...
ما را در سایت نامه‌ی سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fathering بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 16:10